اونجا که نه خودخوری گذشته رو بکنی و نه استرس آینده رو بکشی
یعنی داری زندگی میکنی!
آهنگ زیبا
آهنگ زیبا
مشکل ما در فهم زندگیست
لذت بردن را یادمان ندادند
همیشه در انتظار به پایان رسیدن روزهایی هستیم که
بهترین روزهای زندگیمان را تشکیل می دهند
مدرسه..دانشگاه..کار
حتی در سفر
همواره به مقصد می اندیشیم
بدون لذت از مسیر
غافل از اینکه زندگی
همان لحطاتی بود
که میخواستیم بگذرند
این روز ها دوره ،دوره گرگ هاست !
مهربان که باشی می پندارند دشمنی ؛
گرگ که باشی خیالشان راحت می شود؛
که از خودشانی!
ما تاوان گرگ نبودنمان را می دهیم !!!
ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﮔﻔﺖ :
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
مثل آدم بزرگــا؟!
ﭘﺴﺮﮎ
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :
ﻧـــــﻪ ؛ ﻧـــــﻪ !!
ﺭﺍﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﮑﯽ ...
راستی خدادلم هوای دیروز را کرد
هوای روزهای کودکی را
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان
هر چه میخواهید بکشیداین بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو
دلم میخواهد …
می شود باز هم کودک شد؟؟
لبخند زدن خیلی راحت تره
تا بخوای به همه
توضیح بدی چرا
حالت خوب نیست ...
باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد...
آن قدر که اشک ها خشک شوند ،
باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی
را ورق زد ،
به چیز دیگری فکر کرد ،
باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد...
خاطــرات هر چه شـــــیرین تر باشند
بعد ها از تلخـی
گلو یــت را بیشتر می سوزانند
خیلی خیلی تولدم مبارک باشه
هورررررراااااااا
خوو مگه چیه..همش نباید جمله نوشت
خواستم حداقل خودم به خودم تبریک بگم دیگه[خونسرد]
راستی سلام به همتون ک به وبلاگم سر میزنید[گل]
ی سال دیگه تموم شد..حالا اینکه چند تا بوده مهم نیست..
امیدوارم سال دیگه مثل این سالی ک گذشت نباشه..[لبخند]
اسباب بازی هایت بی جان نیستند،آدمند،میشکنند...
آرامتر...
دوستم نداره؟
خب باشه....
من خودم یه تنه
قد جفتمون دوستش دارم....
یكی بترسه از اینكه یه روز از دستت بده...♥
سعی كنه ناراحتت نكنه...♥
حس قشنگیه وقتی ازش جدا میشی:اس ام اس بده عزیز دلم رسید؟♥
عــشــق یـــعنــی ؛
ایــنــقد واستـــــ عزیــز بوده بــاشــه کــه
توو روزایی که نیستــــــ ؛
کسی جـــاشــو نـگیـــره ...
نم نم اشــــــڪ می داند
و غم تنهـــــــــایی را
خلوت شَب
تا تو مراد من دهي كشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسي من به خدا رسيده ام !
ناراحتت کردم دم رفتن
خواستم که ناامید بشی از من
این عادلانه نیست میدونم
ازم نپرس چطور میتونم
.
.
.
.
نمـیدانـم،
زندگــی من تکرار دوست داشتن توست، یا تکرار دوست داشتن تــو، زندگی من؟!
تنهــا می دانــــم
.
که دوســـــت داشتنت... لحظه، لحظه ی زنـدگیـم را مـی سـازد، و
عشقـــت
.
ذره، ذره ی وجـودم را ..
بیا تمامش کنـــــــیم
همه چیــــــــــــــــــــــز را
که نه من سد راه تو باشم و نه تو مجبور به ماندن...
نگران نباش
قول میدهــــــــــــــ ــــــــــ ـــــــــم کسی جای تو را نمی گیرد
اما فراموشم کن
بخـــــــند
تو که مقصر نبودی
من این بازی را شروع کردم...خودم هم تمامش میکنم
میــــــــــ ـــــــــــدانی؟؟؟
گاهی نرسیدن زیبا ترین پایان یک عاشقانه است
کاشکی نمیذاشتم بری کاشکی میافتادم به پات
خواستم بگم ترکم نکن پیشم بمون ای نازنین
شرح پریشونیمو تو چشمای بارونیم ببین
هر شب با کلی اشتیاق زُل میزدم به آسمون
فرصت نمونده واسۀ ابراز احساس جنون
قول داده اَم...
گاهـــﮯ
هَر اَز گاهـــﮯ
فانـــوس یادَت را
میاטּ ایـטּ کوچه ها بـﮯ چراغ و بـﮯ چلچلـﮧ، روشَـטּ کنَم
خیالـت راحـَــت!
مَـטּ هَماטּ منـــَــم؛
هَنوز هَم دَر این شَبهاے بـﮯ خواب و بـﮯ خاطـــِره
میاטּ این کوچـﮧهاے تاریک پَرسـﮧ میزَنـَم
اَما بـﮧ هیچ سِتارهے دیگـَرے سَلام نَخواهــَـم کَرد....
چندان هم دور نیستی ؛ فقط به اندازه ی یک نمیدانم از من فاصله گرفته ای...
آری ، "نمیدانم" کجایی ؟
اگر نسیمی شانه هایت را نوازش کرد ، بدان آن هوای دل من است که به یادت می وزد...
این روزها اگر خون هم گریه کنی عمق همدردی دیگران با تو یک کلمه است : "آخی"
همه ی پل های پشت سرم را خراب کردم ؛ از عــمد…راه اشــتباه را نباید برگشت…!!!
مرا بازی دادی!
ای کاش
گفته بودی عاشق دیگری شده ای...
من خودم هم عاشق بودم...
درکت میکردم.....
عاشق كسي شده ام
که بوی وفاداريش
غرور مردانه ام را دیوانه كرد....
عاشق که میشوی ........
لالایی خواندن را هم یاد بگیر...
شب های باقیمانده عمرت
به این سادگی ها صبح نخواهد شد
بسلامتیه اشکایی که یواشکی تو تنهاییم ریختم
تا خدا ببینه و دلش برام بسوزه
و عشقمو ازم نگیره
اما گرفت....
به شدت احتیاج دارم
کسی پایین زندگیم بنویسه:
چند سال بعد...........
كه ...
فكر مى كردى ...
من همیــــــــشه "صبورم "
تو فقط با من باش...
قول میدهم،
با خودم هم قطع رابطه کنم....
بعد از اين همه انتظار بعد از اين همه بي خبري...بعد از اين همه كه دنبالت گشتم و هيچ اثري ازت نديدم
به هر دري در زدم از هر كسي سراغتو گرفتم ولي هيچ چيزي نديدم
ولي فراموشت نكردم
هنوز سر حرف رايج و هميشگيمون هستم
هموني كه اخر هر بحث و جدل اس ام اس ميكرديم
""يا تو يا مرگ""
تصور کن روزی بهم
پیام بدی و جواب ندم!
زنگ بزنی و تعجب کنی چرا جواب نمیدم
و روزی دیگه زنگ بزنی و یکی از خانواده ام جواب بده بگه بفرمایید؟
و تو بگی کجایی؟؟!
بگه منظورت اون مرحومه؟؟؟؟
چیکار میکنی؟ داد میزنی؟ گریه میکنی؟
اونوقت میگه امروز 4 روزه دفنش کردیم
اون لحظه چی میــــــــگی؟؟؟؟؟؟؟؟
اره عزيزم
يا تو يا يا مرررررررررررررررررررررگ
وقتی که می رفتی، بهار بود
تابستان که نیامدی، پاییز شد
پاییز که برنگشتی، پاییز ماند
زمستان آمد اگه نیایی، پاییز می ماند
تو را به دل پاییزی ات قسم می دهم
فصل ها را به هم نریز
ای عزیزم به انتظارت خواهم ماند تا ابد برای همیشه زیرا میدانم که به سوی من باز خواهی گشت .پس با همه ی توانم تلخی این انتظار را تحمل خواهم کرد و به انتظارت خواهم ماند زیرا قلب من با هر تپش خود آهنگ خاطرات گذشته را مینوازد. قلبی که یاد و خاطرات تو تا ابد در آن مدفون خواهد ماند. ای گل همیشه بهارم به یاد تو چشمه ی چشمانم هرگز خشک نخواهد شد.
تو روزگار
از عاشقی تباهی
از زندگی مصیبت
از دوستی شکست
و از سادگی خیانت....
سهم من شد
خطش خاموش شد...
و من ماندم و دوستت دارم هایی که..
هیچوقت تحویل داده نشد...
زندگی
کلاهت را به هوا بینداز
که من دیگر جان بازی کردن ندارم.
تو بردی!
بشکستن ما و
بشکن زدن دیگران !
انسانها ؛
هرچه بیرونشان ساکت تر باشد
فریاد درونشان بیشتر است...
که برای جان دادن به درخت،
جان میدهند و چه ناعادلانه کمی آن طرف تر
همه چیز به اسم بهار تمام میشود....
جاودان باد سایه دوستانی که
شادی را علت اند نه شریک،
و غم را شریک اند نه دلیل.
ما فڪر میڪنیـم بدتـریـטּ درد
اَز دستـ ـ ـ ـ دادטּ ڪسیہ ڪہ دوستـش داریم !
اَمّــ ــــا ….
حَقیقتـ ـ ـ ـ اینہ ڪہ :
اَز دستـ ـ ـ دادטּ خـودمـوטּ ،
و اَز یــاد بُردטּ اینڪہ ڪے هستیـم و چقدر اَرزش داریم ؛
گـاهے وقتہا خیلے دردنــاڪ تـره … !..
دوستم نداره؟
خب باشه....
من خودم یه تنه
قد جفتمون دوستش دارم....
یكی بترسه از اینكه یه روز از دستت بده...♥
سعی كنه ناراحتت نكنه...♥
حس قشنگیه وقتی ازش جدا میشی:اس ام اس بده عزیز دلم رسید؟♥
عــشــق یـــعنــی ؛
ایــنــقد واستـــــ عزیــز بوده بــاشــه کــه
توو روزایی که نیستــــــ ؛
کسی جـــاشــو نـگیـــره ...
نم نم اشــــــڪ می داند
و غم تنهـــــــــایی را
خلوت شَب
تا تو مراد من دهي كشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسي من به خدا رسيده ام !
ناراحتت کردم دم رفتن
خواستم که ناامید بشی از من
این عادلانه نیست میدونم
ازم نپرس چطور میتونم
.
.
.
.
نمـیدانـم،
زندگــی من تکرار دوست داشتن توست، یا تکرار دوست داشتن تــو، زندگی من؟!
تنهــا می دانــــم
.
که دوســـــت داشتنت... لحظه، لحظه ی زنـدگیـم را مـی سـازد، و
عشقـــت
.
ذره، ذره ی وجـودم را ..
بیا تمامش کنـــــــیم
همه چیــــــــــــــــــــــز را
که نه من سد راه تو باشم و نه تو مجبور به ماندن...
نگران نباش
قول میدهــــــــــــــ ــــــــــ ـــــــــم کسی جای تو را نمی گیرد
اما فراموشم کن
بخـــــــند
تو که مقصر نبودی
من این بازی را شروع کردم...خودم هم تمامش میکنم
میــــــــــ ـــــــــــدانی؟؟؟
گاهی نرسیدن زیبا ترین پایان یک عاشقانه است
کاشکی نمیذاشتم بری کاشکی میافتادم به پات
خواستم بگم ترکم نکن پیشم بمون ای نازنین
شرح پریشونیمو تو چشمای بارونیم ببین
هر شب با کلی اشتیاق زُل میزدم به آسمون
فرصت نمونده واسۀ ابراز احساس جنون
قول داده اَم...
گاهـــﮯ
هَر اَز گاهـــﮯ
فانـــوس یادَت را
میاטּ ایـטּ کوچه ها بـﮯ چراغ و بـﮯ چلچلـﮧ، روشَـטּ کنَم
خیالـت راحـَــت!
مَـטּ هَماטּ منـــَــم؛
هَنوز هَم دَر این شَبهاے بـﮯ خواب و بـﮯ خاطـــِره
میاטּ این کوچـﮧهاے تاریک پَرسـﮧ میزَنـَم
اَما بـﮧ هیچ سِتارهے دیگـَرے سَلام نَخواهــَـم کَرد....
چندان هم دور نیستی ؛ فقط به اندازه ی یک نمیدانم از من فاصله گرفته ای...
آری ، "نمیدانم" کجایی ؟
اگر نسیمی شانه هایت را نوازش کرد ، بدان آن هوای دل من است که به یادت می وزد...
این روزها اگر خون هم گریه کنی عمق همدردی دیگران با تو یک کلمه است : "آخی"
همه ی پل های پشت سرم را خراب کردم ؛ از عــمد…راه اشــتباه را نباید برگشت…!!!
مرا بازی دادی!
ای کاش
گفته بودی عاشق دیگری شده ای...
من خودم هم عاشق بودم...
درکت میکردم.....
عاشق كسي شده ام
که بوی وفاداريش
غرور مردانه ام را دیوانه كرد....
عاشق که میشوی ........
لالایی خواندن را هم یاد بگیر...
شب های باقیمانده عمرت
به این سادگی ها صبح نخواهد شد
بسلامتیه اشکایی که یواشکی تو تنهاییم ریختم
تا خدا ببینه و دلش برام بسوزه
و عشقمو ازم نگیره
اما گرفت....
به شدت احتیاج دارم
کسی پایین زندگیم بنویسه:
چند سال بعد...........
كه ...
فكر مى كردى ...
من همیــــــــشه "صبورم "
تو فقط با من باش...
قول میدهم،
با خودم هم قطع رابطه کنم....
بعد از اين همه انتظار بعد از اين همه بي خبري...بعد از اين همه كه دنبالت گشتم و هيچ اثري ازت نديدم
به هر دري در زدم از هر كسي سراغتو گرفتم ولي هيچ چيزي نديدم
ولي فراموشت نكردم
هنوز سر حرف رايج و هميشگيمون هستم
هموني كه اخر هر بحث و جدل اس ام اس ميكرديم
""يا تو يا مرگ""
تصور کن روزی بهم
پیام بدی و جواب ندم!
زنگ بزنی و تعجب کنی چرا جواب نمیدم
و روزی دیگه زنگ بزنی و یکی از خانواده ام جواب بده بگه بفرمایید؟
و تو بگی کجایی؟؟!
بگه منظورت اون مرحومه؟؟؟؟
چیکار میکنی؟ داد میزنی؟ گریه میکنی؟
اونوقت میگه امروز 4 روزه دفنش کردیم
اون لحظه چی میــــــــگی؟؟؟؟؟؟؟؟
اره عزيزم
يا تو يا يا مرررررررررررررررررررررگ
وقتی که می رفتی، بهار بود
تابستان که نیامدی، پاییز شد
پاییز که برنگشتی، پاییز ماند
زمستان آمد اگه نیایی، پاییز می ماند
تو را به دل پاییزی ات قسم می دهم
فصل ها را به هم نریز
ای عزیزم به انتظارت خواهم ماند تا ابد برای همیشه زیرا میدانم که به سوی من باز خواهی گشت .پس با همه ی توانم تلخی این انتظار را تحمل خواهم کرد و به انتظارت خواهم ماند زیرا قلب من با هر تپش خود آهنگ خاطرات گذشته را مینوازد. قلبی که یاد و خاطرات تو تا ابد در آن مدفون خواهد ماند. ای گل همیشه بهارم به یاد تو چشمه ی چشمانم هرگز خشک نخواهد شد.
تو روزگار
از عاشقی تباهی
از زندگی مصیبت
از دوستی شکست
و از سادگی خیانت....
سهم من شد
خطش خاموش شد...
و من ماندم و دوستت دارم هایی که..
هیچوقت تحویل داده نشد...
زندگی
کلاهت را به هوا بینداز
که من دیگر جان بازی کردن ندارم.
تو بردی!
بشکستن ما و
بشکن زدن دیگران !
انسانها ؛
هرچه بیرونشان ساکت تر باشد
فریاد درونشان بیشتر است...
که برای جان دادن به درخت،
جان میدهند و چه ناعادلانه کمی آن طرف تر
همه چیز به اسم بهار تمام میشود....
جاودان باد سایه دوستانی که
شادی را علت اند نه شریک،
و غم را شریک اند نه دلیل.
ما فڪر میڪنیـم بدتـریـטּ درد
اَز دستـ ـ ـ ـ دادטּ ڪسیہ ڪہ دوستـش داریم !
اَمّــ ــــا ….
حَقیقتـ ـ ـ ـ اینہ ڪہ :
اَز دستـ ـ ـ دادטּ خـودمـوטּ ،
و اَز یــاد بُردטּ اینڪہ ڪے هستیـم و چقدر اَرزش داریم ؛
گـاهے وقتہا خیلے دردنــاڪ تـره … !..
هههههههههههههههه :))
در روزگار قدیم ، پادشاهی سنگ بزرگی را در یک جاده ی اصلی قرار داد . سپس در گوشه ای قایم شد تا ببیند چه کسی آن را از مسیر برمیدارد .
برخی از بزرگان ثروتنمد با کالسکه های خود به کنار سنگ رسیدند ، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند . بسیاری از آنها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند . هیچ یک از آنان کاری به سنگ نداشتند .
یک مرد روستایی با بار سبزیجات به نزدیک سنگ رسید . بارش را زمین گذاشت و سعی کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد . او بعد از زور زدن ها و عرق ریختن های زیاد بالاخره موفق شد . هنگامی که سراغ بار سبزیجاتش رفت تا آنها را به دوش بگیرد و به راهش دامه دهد ، متوجه شد کیسه ای زیر آن سنگ در زمین فرو رفته است . کیسه را باز کرد پر از سکه های طلا بود . و یادداشتی از جانب شاه که این سکه ها مال کسی است که سنگ را از جاده کنار بزند .
آن مرد روستایی چیزی را می دانست که بسیاری از ما نمی دانیم .!!
هر مانعی ، فرصتی است تا وضعیتمان را بهبود بخشیم .
بر سر مزار كشيشي نوشته شده است :
كودك كه بودم مي خواستم دنيا را تغيير دهم .
بزرگتر كه شدم متوجه شدم دنيا خيلي بزرگ است من بايد کشورم را تغيير دهم .
بعد ها کشورم را هم بزر گ ديدم و تصميم گرفتم شهرم را تغيير دهم.
در سالخوردگي تصميم گرفتم خانواده ام را متحول كنم .
اينك كه در آستانه مرگ هستم مي فهمم كه اگر روز اول خودم را تغيير داده بودم، شايد مي توانستم
دنيا را هم تغيير دهم!!!!
پرسیدند : چه می کنی ؟
آتش می ریزم !
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش
می سوخت تو چه کردی؟
پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!
مرد ثروتمندی که مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود ، پس از مراجعه مباشر ، از او پرسید :
- از خانه چه خبر ؟
مباشر : خبر خوشی ندارم قربان ! سگ شما مرد !!!
- سگ بیچاره ! ولی چرا ؟؟؟ چه چیز باعث مرگ او شد ؟
مباشر : پرخوری قربان !
- پرخوری ؟ مگه چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت ؟
مباشر : گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد !
- این همه گوشت اسب از کجا آوردید ؟
مباشر : همه اسبهای پدرتان مردند قربان !!!
.- چه گفتی ؟ همه آنها مردند ؟
مباشر : بله قربان !!! همه آنها از کار زیادی مردند !
- برای چه این قدر کار کردند ؟
مباشر : برای اینکه آب بیاورند قربان !!!
- گفتی آب ؟ آب برای چه ؟
مباشر : برای اینکه آتش را خاموش کنند قربان !!!
- کدام آتش را ؟
مباشر : آه قربان ! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد !!!
- پس خانه پدرم سوخت ؟؟؟ علت آتش سوزی چه بود ؟
مباشر : فکر میکنم که شعله های شمع باعث این کار شد قربان !
- گفتی شمع ؟ کدام شمع ؟
مباشر : شمع هایی که برای تشییع جنازه مادرتان استفاده شد قربان !!!
- مادرم هم مرد ؟
مباشر : بله قربان !!! زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد قربان !!!
- کدام حادثه ؟
مباشر : حادثه مرگ پدرتان قربان !
- پدرم هم مرد ؟
مباشر : بله قربان ! مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت !
- کدام خبر را ؟
مباشر : خبرهای بد قربان ! بانک شما ورشکست شد و اعتبار شما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت هم در این دنیا اعتبار ندارید !
زاهدی کیسه ای گندم نزد آسیابان برد.
آسیابان گندم او را در کنار سایر کیسه ها گذاشت تا به نوبت آرد کند.
زاهد گفت: «اگر گندم مرا زودتر آرد نکنی دعا می کنم الاغت سنگ بشود».
آسیابان گفت: «تو که چنین مستجاب الدعوه هستی دعا کن گندمت آرد بشود.» :D
راننده کامیونی وارد رستوران شد
دقایقی پس از این که او شروع به غذا خوردن کرد
سه جوان موتور سیکلت سوار هم به رستوران آمدند
و یک راست به سراغ میز راننده کامیون رفتند
بعد از چند دقیقه پچ پچ کردن
اولی سیگارش را در استکان چای راننده خاموش کرد
راننده به او چیزی نگفت
دومی شیشه نوشابه را روی سر راننده خالی کرد و باز هم راننده سکوت کرد
وقتی راننده بلند شد تا صورتحساب رستوران را پرداخت کند
نفر سوم به پشت او پا زد و راننده محکم به زمین خورد ، ولی باز هم ساکت ماند .
دقایقی بعد از خروج راننده از رستوران یکی از جوان ها به صاحب رستوران گفت
: چه آدم بی خاصیتی بود ، نه غذا خوردن بلد بود ، نه حرف زدن و نه دعوا !
رستورانچی جواب داد : از همه بد تر رانندگی بلد نبود
چون وقتی داشت می رفت دنده عقب ، 3 تا موتور نازنین را له کرد و رفت !!!
پیرمرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت؛ روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیرمرد آمدند و گفتند: عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرار کرد!
روستا زاده پیـر جواب داد: از کجا می دانید که ایـن از خوش شانسی من بـوده یا از بـد شانسی ام؟ همسایه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد شانسیه!
هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیـرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت!
پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید که ایــن از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟
فـردای آن روز پـسر پیـرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خورد و پایش شکست. همسایه ها بار دیگر آمدند و گفتند: عجب شانس بدی! و کشاورز پیـر گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟
و چند تا از همسایه ها با عصبانیت گـــفتند: خب معلومه که از بد شانسیه تو بـوده پیرمرد کودن!
چند روز بــعد نیـروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمینی دوردست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام، معاف شد.
هـمسایه ها بار دیگر بـرای تبـریک به خانه پیـرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کـشاورز پیـر گفت: از کجا میدانید که…؟
خیلی از ما اتفاقاتی در زندگی خود داشتیم؛اتفاقاتی که از نظر ظاهـری برای ما بـد بوده اند اما برای ما خیر زیادی در آن نهفته بوده است…
خداوند یگانه تکیه گاه من و توست!
پس…
به “تدبیرش” اعتماد کن..
به “حکمتش” دل بسپار…
به او “تـوکل” کن…
و …
به سمت او “قدمی بردار”
اين پيش بيني به حدي به واقعيت نزديك است كه نياز به هيچ توضيحي نداشته و به نظر مي رسد كه آقاي احمدي نژاد و مشايي و وزراي ايشان حتما بايد آن را ببينند و چند لحظه اي در رابطه با آن انديشه كنند.
نكته جالب ديگر در عكس زير قيمت 150 ريالي مجله فكاهيون در آن سالهاي جنگي است كه عراق با همكاري آمريكا و فرانسه و ديگر كشورها عليه ايران حمله كرده بودند ولي نتوانسته بودند اقتصاد ايران را همچون امروز شكوفا سازند.
نظر شما چیه ؟؟
گفتن که توی جاده دونده ها زیادن
دویدیم و دویدیم فایده نداشت دویدن
به همه چی رسیدیم به جز به خود رسیدن
دویدیم و دویدیم توکوچه های بن بست
می رفتیم و می گفتن خسته نشید بازم هست
دویدیم و دویدیم جاده ها بسته بودن
پلای تو راهمون همه شکسته بودن
دویدیم و دویدیم رفتیم تو خط عادت
کم کم به هم می کردن دونده ها حسادت
دویدیم و دویدیم راها خاکستری شد
حرفای عاشقونه کم رنگ و سرسری شد
دویدیم و دویدیم اسفندی دود نکردن
گفتن فقط زیر لب، کاش دیگه بر نگردن
دویدیم و دویدیم خوردیم به سنگ و صخره
طاقتمون تموم شد تا دریا قطره قطره
دویدیم و دویدیم سیبا رسیده بودن
سه فصل آزگار بود همه دویده بودن
دویدیم و دویدیم تا رسیدیم به دیوار
اون ور دیوارم باز، خوردیم به فصل تکرار
دویدیم و دویدیم ، قصه زندگی بود
که واسه اون دویدن ، فقط دیونگی بود