نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |

زاهدی کیسه ای گندم نزد آسیابان برد.

آسیابان گندم او را در کنار سایر کیسه ها گذاشت تا به نوبت آرد کند.

 زاهد گفت: «اگر گندم مرا زودتر آرد نکنی دعا می کنم الاغت سنگ بشود».
 
آسیابان گفت: «تو که چنین مستجاب الدعوه هستی دعا کن گندمت آرد بشود.»  :D

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |

مرد ثروتمندی که مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود ، پس از مراجعه مباشر ، از او پرسید :
- از خانه چه خبر ؟
مباشر : خبر خوشی ندارم قربان ! سگ شما مرد !!!
- سگ بیچاره ! ولی چرا ؟؟؟ چه چیز باعث مرگ او شد ؟
مباشر : پرخوری قربان !
- پرخوری ؟ مگه چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت ؟
مباشر : گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد !
- این همه گوشت اسب از کجا آوردید ؟
مباشر : همه اسب‌های پدرتان مردند قربان !!!

.- چه گفتی ؟ همه آنها مردند ؟
مباشر : بله قربان !!! همه آنها از کار زیادی مردند !
- برای چه این قدر کار کردند ؟
مباشر : برای اینکه آب بیاورند قربان !!!
- گفتی آب ؟ آب برای چه ؟
مباشر : برای اینکه آتش را خاموش کنند قربان !!!
- کدام آتش را ؟
مباشر : آه قربان ! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد !!!

- پس خانه پدرم سوخت ؟؟؟ علت آتش سوزی چه بود ؟
مباشر : فکر میکنم که شعله های شمع باعث این کار شد قربان !
- گفتی شمع ؟ کدام شمع ؟
مباشر : شمع هایی که برای تشییع جنازه مادرتان استفاده شد قربان !!!
- مادرم هم مرد ؟
مباشر : بله قربان !!! زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد قربان !!!
- کدام حادثه ؟
مباشر : حادثه مرگ پدرتان قربان !
- پدرم هم مرد ؟
مباشر : بله قربان ! مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت !
- کدام خبر را ؟
مباشر : خبرهای بد قربان ! بانک شما ورشکست شد و اعتبار شما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت هم در این دنیا اعتبار ندارید !

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!

پرسیدند : چه می کنی ؟

پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی

آتش می ریزم !

گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!

گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش

می سوخت تو چه کردی؟

پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!


گنجشک و آتش

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |

بر سر مزار  كشيشي نوشته شده است :

كودك كه بودم مي خواستم دنيا را تغيير دهم .

بزرگتر كه شدم متوجه شدم دنيا خيلي بزرگ است من بايد کشورم را تغيير دهم .

بعد ها کشورم را هم بزر گ ديدم و تصميم گرفتم شهرم را تغيير دهم. 

در سالخوردگي تصميم گرفتم خانواده ام را متحول كنم .

 اينك كه در آستانه مرگ هستم مي فهمم كه اگر روز اول خودم را تغيير داده بودم، شايد مي توانستم

 دنيا را هم تغيير دهم!!!!

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |
به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسیدم
 شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟
روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى،
 یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند.
من گفتم: آهان ! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است.
روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر می‌دارد.
شما می‌خواهید تخت‌تان کنار پنجره باشد یا کنا در ؟ :)

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |

در روزگار قدیم ، پادشاهی سنگ بزرگی را در یک جاده ی اصلی قرار داد . سپس در گوشه ای قایم شد تا ببیند چه کسی آن را از مسیر برمیدارد .

برخی از بزرگان ثروتنمد با کالسکه های خود به کنار سنگ رسیدند ، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند . بسیاری از آنها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند . هیچ یک از آنان کاری به سنگ نداشتند .

یک مرد روستایی با بار سبزیجات به نزدیک سنگ رسید . بارش را زمین گذاشت و سعی کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد . او بعد از زور زدن ها و عرق ریختن های زیاد بالاخره موفق شد . هنگامی که سراغ بار سبزیجاتش رفت تا آنها را به دوش بگیرد و به راهش دامه دهد ، متوجه شد کیسه ای زیر آن سنگ در زمین فرو رفته است . کیسه را باز کرد پر از سکه های طلا بود . و یادداشتی از جانب شاه که این سکه ها مال کسی است که سنگ را از جاده کنار بزند .

آن مرد روستایی چیزی را می دانست که بسیاری از ما نمی دانیم .!!

هر مانعی ، فرصتی است تا وضعیتمان را بهبود بخشیم .

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |

 



 

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |
ففﺩﻩ ﻣﺮﺩ ﻭ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺑﻪ ﻃﻨﺎﺑﯽ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻃﻨﺎﺏ ﺗﺤﻤﻞ ﻭﺯﻥ ﯾﺎﺯﺩﻩ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮑﻨﻔﺮ ﻃﻨﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻫﻤﻪ ﺳﻘﻮﻁ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﻭﻃﻠﺒﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻭﻗﻒ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﻄﺎﻟﺒﻪ ﻧﮑﻨﻢ ... ﻣﻦ ﻃﻨﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺳﺨﺖ ﺑﻪ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮐﻒ ﺯﺩﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ!!!!

هههههههههههههههه :))

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |
 
 
 
teachers-day_www.Patugh.ir (3)
 

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |

راننده کامیونی وارد رستوران شد

دقایقی پس از این که او شروع به غذا خوردن کرد

سه جوان موتور سیکلت سوار هم به رستوران آمدند

و یک راست به سراغ میز راننده کامیون رفتند

بعد از چند دقیقه پچ پچ کردن

اولی سیگارش را در استکان چای راننده خاموش کرد

راننده به او چیزی نگفت

دومی شیشه نوشابه را روی سر راننده خالی کرد و باز هم راننده سکوت کرد

وقتی راننده بلند شد تا صورتحساب رستوران را پرداخت کند

نفر سوم به پشت او پا زد و راننده محکم به زمین خورد ، ولی باز هم ساکت ماند .

دقایقی بعد از خروج راننده از رستوران یکی از جوان ها به صاحب رستوران گفت

: چه آدم بی خاصیتی بود ، نه غذا خوردن بلد بود ، نه حرف زدن و نه دعوا !

رستورانچی جواب داد : از همه بد تر رانندگی بلد نبود

چون وقتی داشت می رفت دنده عقب ، 3 تا موتور نازنین را له کرد و رفت !!!

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |

   آبشار کبودوال - علی آباد گلستان

اینجـا ایـران است / تصاویر بسیار دیدنی آبشار شیرآباد - گلستان شهرستان خان ببین Shir Abad Waterfall

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |

سن این فرد ۱۲۷ سال است و در چین زندگی می کند.

http://media.jamnews.ir/480.jpg

 

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |
دویدیم و دویدیم هیچ جا رامون ندادن
گفتن که توی جاده دونده ها زیادن

دویدیم و دویدیم فایده نداشت دویدن
به همه چی رسیدیم به جز به خود رسیدن

دویدیم و دویدیم توکوچه های بن بست
می رفتیم و می گفتن خسته نشید بازم هست

دویدیم و دویدیم جاده ها بسته بودن
پلای تو راهمون همه شکسته بودن

دویدیم و دویدیم رفتیم تو خط عادت
کم کم به هم می کردن دونده ها حسادت

دویدیم و دویدیم راها خاکستری شد
حرفای عاشقونه کم رنگ و سرسری شد

دویدیم و دویدیم اسفندی دود نکردن
گفتن فقط زیر لب، کاش دیگه بر نگردن

دویدیم و دویدیم خوردیم به سنگ و صخره
طاقتمون تموم شد تا دریا قطره قطره

دویدیم و دویدیم سیبا رسیده بودن
سه فصل آزگار بود همه دویده بودن

دویدیم و دویدیم تا رسیدیم به دیوار
اون ور دیوارم باز، خوردیم به فصل تکرار

دویدیم و دویدیم ، قصه زندگی بود
که واسه اون دویدن ، فقط دیونگی بود

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |
WHEN I CAME DRENCHED IN THE RAIN
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم

BROTHER SAID : “ WHY DON’T YOU TAKE AN UMBRELLA WITH YOU?”
برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟
SISTER SAID:”WHY DIDN’T YOU WAIT UNTIL IT STOPPED”
خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟
DAD ANGRILY SAID: “ONLY AFTER GETTING COLD YOU WILL REALIST”.
پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد
BUT MY MOM AS SHE WAS DRYING MY HAIR SAID”
اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت:
“STUPID RAIN”
باران احمق
THAT’S MOM….!!!
این است معنی مادر
نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |
مجله فكاهيون در سال 1365 (ه.ش) و در شماره پنجاه و پنجم خود خبر از وقايعي داد كه گويا قرار بود در سال 2000 ميلادي( 1380- 1381 ه.ش)  اتفاق بيافتند اما اين وقايع با 12 سال تاخير و به وسيله دولت احمدي نژاد محقق شده است.

اين پيش بيني به حدي به واقعيت نزديك است كه نياز به هيچ توضيحي نداشته و به نظر مي رسد كه آقاي احمدي نژاد و مشايي و وزراي ايشان حتما بايد آن را ببينند و چند لحظه اي در رابطه با آن انديشه كنند.

نكته جالب ديگر در عكس زير قيمت 150 ريالي مجله فكاهيون در آن سالهاي جنگي است كه عراق با همكاري آمريكا و فرانسه و ديگر كشورها عليه ايران حمله كرده بودند ولي نتوانسته بودند  اقتصاد ايران را همچون امروز شكوفا سازند.



نظر شما چیه ؟؟


نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |
شما در این سایت می توانید به سادگی با استفاده از ابزارهای آماده اجزای مختلف صورت مورد نطرتان را طراحی کنید.

ورود به چهره نگاری

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |
میگویند زنها در موفقیت و پیشرفت شوهرانشان نقش بسزایی دارند.
ساعد مراغه ای از نخست وزیران دوران پهلوی نقل کرده بود:
زمانی که نایب کنسول شدم با خوشحالی پیش زنم آمدم و این خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم...
اما وی با بی اعتنایی تمام سری جنباند و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی کنسول است؛ تو نایب کنسولی؟!»

گذشت و چندی بعد کنسول شدیم و رفتیم پیش خانم؛ آن هم با قیافهایی حق به جانب...
باز خانم ما را تحویل نگرفت و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی؟!»

شدیم معاون وزارت امور خارجه؛ که خانم باز گفت «خاک بر سرت؛ فلانی وزیر امور خارجه است و تو...؟!»

شدیم وزیر امور خارجه گفت «فلانی نخست وزیر است... خاک بر سرت کنند!!!»

القصه آنکه شدیم نخست وزیر و این بار با گامهای مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابی یکه بخورد و به عذر خواهی بیفتد.
تا این خبر را دادم به من نگاهی کرد؛ سری جنباند و آهی کشید و گفت: خاک بر سر ملتی که تو نخست وزیرش باشی

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |


پیرمرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت؛ روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیرمرد آمدند و گفتند: عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرار کرد!
روستا زاده پیـر جواب داد: از کجا می دانید که ایـن از خوش شانسی من بـوده یا از بـد شانسی ام؟ همسایه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد شانسیه!
هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیـرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت!
پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید که ایــن از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟
فـردای آن روز پـسر پیـرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خورد و پایش شکست. همسایه ها بار دیگر آمدند و گفتند:  عجب شانس بدی! و کشاورز پیـر گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟
و چند تا از همسایه ها با عصبانیت گـــفتند: خب معلومه که از بد شانسیه تو بـوده پیرمرد کودن!
چند روز بــعد نیـروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمینی دوردست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام، معاف شد.
هـمسایه ها بار دیگر بـرای تبـریک به خانه پیـرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کـشاورز پیـر گفت: از کجا میدانید که…؟
خیلی از ما اتفاقاتی در زندگی خود داشتیم؛اتفاقاتی که از نظر ظاهـری برای ما بـد بوده اند اما برای ما خیر زیادی در آن نهفته بوده است…
خداوند یگانه تکیه گاه من و توست!
پس…
به “تدبیرش” اعتماد کن..
به “حکمتش” دل بسپار…
به او “تـوکل” کن…
و …
به سمت او “قدمی بردار”

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |
جهت دانلود به ادامه مطلب مراجعه کنید.

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |
 
  
خخخخخخخ
funny_picture_best
 
ملت داغووووووووون
عکسهای جدید و جالب سوژه های ایرانی
نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |

خودم که دو شما چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |
 

 

 

خوزستانیای مـــــــــــظــــــــــــلـــــــــوم ک این روزا بیشتر از همیشه حقمون پایمال میشه پرچما بالااااااا

 برو بچ طبق قرارمون نظرا 70 تا شد واس همین میگیم کودوم استان بردههه

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |

همششششششششششششششششش جونم بروبچ دزفوووووووووووووووول

 

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |
 
 
اولین چیزی ک الان با دیدن این ب ذهنتون رسید چی بود؟؟؟؟؟؟؟؟
 
 
 
من ب شخصه یاد بیرون رفتن و کباب درس کردن افتادم!!!!شما چطو؟
نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |
عکس‌های شب یلدا,عکس‌های شب یلدایی

 

برایت چه بخواهم ز خدا؟

بهتر از اینکه خودش پنجره ی باز اتاقت باشد، عشق، محتاج نگاهت باشد، خلق، لبریز دعایت باشد و دلت تا به ابد وصل خدایی باشد، که همین نزدیکیست من بهترین یلداها را برایت آرزو می کنم.پیشاپیش شب یلدا مبارکتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

کلیلک کن!خعلی باحاله

http://cdn.coolsmileypack.com/content/animations/girl_scream.swf

شکلک های محدثه

این متن فقد مختص دانشجو ها نیس!!!

6u7s4oqp5t7le2kc5kb.jpg

مهربان ترین برادر دنیا!(پسرا یاد بگیرین)

مهربان ترین برادر دنیا !! (عکس متحرک) www.taknaz.ir

بیمار با روحیه

 

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |


انصافا من تو این عکس هیکل قرمزرو بیشتر دوس دارممممممم!!!!!!

 

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |

من ک ب شخصه نمیدونم

 

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |

نوشته شده در تاريخ 21 ارديبهشت 1395برچسب:, توسط اردشیر رئیسی |

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.